داداشی

ღ✿☆:♥:عشـــق ممنـــوعღ✿☆:♥:

بــــــی مخاطبــ خاصــ

داداشی

 

توی کلاس درس تمام حواسم به دختری بود که کنار دستم نشسته بود .

 

او من را داداشی صدا میزد. من نمیخواستم داداشش باشم .

 

میخواستم عشقش مال من باشه ولی اون توجه نمیکرد.

 

یک روز که با دوستاش دعواش شده بود اومد پیش من

 

و گفت: داداشی و زد زیر گریه...

 

من نمیخواستم داداشش باشم ... میخواستم عشقش مال من باشه

 

ولی اون توجه نمیکرد...

 

جشن پایان تحصیلی اش بود من رو دعوت کرد .

 

او خوشحال بود و من از خوش حالی او خوش حال بودم.

 

توی کلیسا روبروی من دختری نشسته بود که زمانی عشقش مال من بود.

 

خودم دیدم که گفت:بله . بعد اومد کنارم و طوری اشک تو چشماش حلقه زده بود گفت:

 

داداشی... من نمیخواستم داداشش باشم .میخواستم عشقش مال من باشه

 

ولی اون توجه نمیکرد...........................................................

 

الان روبروی من قبر کسی است که زمانی عشقش مال من بود...

 

داشتم گریه میکردم که یکی از دوستاش دفتری به من داد

 

داخل دفتر نوشته شده بود:

 

(( من نمیخواستم تو داداشی من باشی ...

 

 میخواستم عشقت مال من باشه

 

ولی تو توجه نمیکردی



نظرات شما عزیزان:

^*^
ساعت19:28---20 بهمن 1393
مهلای دیوونه داستان به این قشنگی تو لیاقت نداری معصوم میگما داستان اون خون آشامه بود!! اونو بنویس مهلا حال کنه
پاسخ:دقیقا کی هستی؟؟؟؟ولی اره مهلا........هی چمیشه کرد دیوونه اس دیگه


فاطمه قربانی
ساعت23:21---19 بهمن 1393
واااای خبلی باحال بود
اما آقاتواین دوره زمونه فک نکنم باشه هست؟آخه داداش چه صیقه اییه خب بگو دوسشداری لامصب
پاسخ:نه تحمل داری نه درک گاهی وقتا بعضیا برای امتحان طرف مقابلشون اینکارومیکنن بنظرم هاان ولی خب آره ا دم حرسش میگیره


نیلوفر
ساعت17:01---19 بهمن 1393
راستی وب love & fun رو آپ کردم حتما سر بزن . اگه سر نزدی .....

مشکلی نیس نیومدی. ولی بیا
چشم میام


مهراد
ساعت13:16---17 بهمن 1393
به نظر منم هردوتاشون مقصربودن...ای کاز از همون اول به هم میگفتن که همدیگرو دوست دارن...ولی تقصیر دختره هم بود...
پاسخ:منم نظرم همینه مرسی واقعا


نیلوفر
ساعت8:26---17 بهمن 1393
واقعا جالب بود. واقعا مرسی. میفهمم . بیچاره پسره
پاسخ:بعله،دیگه میفهمی،هییییی،بیچاره جفتشون


مهلاجوووووووووووون
ساعت20:32---16 بهمن 1393
اخه...پسره بیشعور...داداشم از سرش زیادی بود...شیطونه میگه همچین بزنمش...اهه...لندهور...معصومه توهم با اون داستانات ..اشک ادمو در میاری
پاسخ:عزیزم ب اعصابت مستطیل باش،منم همین حسو نداشتم....جفتشون مقصربودن.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






♥ پنج شنبه 16 بهمن 1393 ساعت 19:17 توسط gomnam